پاپيروس

Monday, September 25, 2006


شعر زيبايی از گراناز موسوی:

« من »

نه آدمم ، نه گنجشک

اتفاقی کوچکم

هر بار که می افتم

دو تکه می شوم

نیمی را باد می برد

نیمی را مردی که نمی شناسم .

*** *** ***

شعر سيگار در گذرگاه

دو شعر ديگر در صحنه ها

*** *** ***

تعبير من از اين عكس اينه:
حتی لطيف ترين و زيباترين پديده در دستان كسی كه با زبان لطافت و زيبايی آشنا نيست،كاربردی متفاوت خواهد داشت.
مثل همين مشت كه آرمانش روييدن بوده اما نه تنها در اين رويش به فهم جوانه زدن و گل دادن نرسيده بلكه با كندن گل براي باز كردن جای خود ؛گل رو هم چون خنجری در دست گرفته.

Monday, September 18, 2006


شعری كه خيلی دوستش دارم از دوست صميمي،گرامي و نازنينم مانا آقايی.

گاو آهن

تو معشوق وحشى گندم‌زارى
يك گاوآهن متمدن
كه به رختخواب من يورش مى‌آورى
و محصول رسيده‌ی پستان‌هايم را
لگدكوب مى‌كنى
مى‌خندى و باد
اتم‌هاى پراكنده‌ی موهايت را
شخم مى‌زند
با چنگال‌هايش
مى‌وزى
و خواب‌هايم خيس مى‌شود!
انگار دريا در بزاق توست
كه روحم ترك برمى‌دارد
بى‌آبيارى بوسه‌هايت
مى‌خواهم ساقه‌اى باشم بلند
و لاى دندان‌هايت گير كنم
دهان باز كن!
تو چرم تازيانه‌اى
كه گارى فصل‌ها را به جلو مى‌برد
مى‌خواهم نامت را
همچون يوغى بر گردنم بيندازم
قلبم از تو سيراب نمى‌شود
در قحطسال كلمه
و خشكى فريادها.


برگرفته از ايران امروز
*** *** ***

شعر عاشقانه از ماناي عزيز را در اين صفحه می توانيد بخوانيد.
*** *** ***

زندگی خودنوشت مانا آقایی در كارگزاران.

Thursday, September 14, 2006


تو مرده ای
قرن هاست
اسكلتی از جنس باد
شبحت را در ماه پهن می كند
چه آن زمان كه "فقط روح"
چه اين زمان كه "فقط تن"
تو مرده ای
و غارهای چشم هات
دو گور برخاسته از گورند
كه افيون جسم نداشته ات را
دود می كنند.
چرا
چرا هميشه مردگان
پيامبران بي باران وهم رستاخيزند؟

*** *** ***

Wednesday, September 13, 2006






عكسهايی از Gregory Colbert به نام "Ashes and Snow" به معناي "خاکستر ها و برف"
برگرفته از وبلاگ ليلا فرجامي

کُلبرت در عكسها و فيلمها همزيستی عميق انسان و حيوان را نشان می دهد.در فيلم ها از مونتاژ استفاده نشده و كاملا واقعی ست.
نماز بردن پسری بر يك گوش ماهی،دختری بر يك كوزه،كتاب خواندنی عبور كرده از حجم كلمه برای فيلها و...
رقص با شاه عقاب،باد،آب و نهنگ...
او در اين جهان شگفت انگيز لايه لايه،پوسته های ظاهری را مي شكافد و در عمق پديده هايی ناياب نفوذ كرده و اعماق هستيشان را ثبت می كند.
نمايشگاههای عكس و فيلم او تا به حال در ونيز،نيويورك،سانتامونيكا برگزار شده و در سرتاسر نمايشگاه، موزيكهای مديتيشنی كه در لحظات ديدن تصاوير و فيلم به گوش می رسد،كمك كننده ي درك بهتری از دريافت ديداریشان بوده است.
فيلم و عكسها در كشورهای هند،سريلانكا،دومينيكا،اتيوپی،كنيا و... تهيه شده است



*** *** ***

شعر نيلوفرانه در ايران امروز

گاهی چيزی درون ماست،زنده...نوشته می شود.
چيزی كه هم تجربه اش را داشتی و هم در اكنون تو نيست.
چيزی كه از جنس بوی خوش ياسهاست و فقط آنها كه ياس را می شناسند و زيسته اند با آن ارتباط می گيرند وگرنه دوستدار تعفن, حكايت آن سرگين فروشی ست كه در بازار عطارها بيهوش می شود،هر كار كه می كنند به هوش نمي آيد تا درمانش را گرفتن سرگين زير دماغش حدس می زنند؛آنگاه ازآن بوی مشمئز كننده دوباره جان می گيرد.
لذت بردن از بوی سرگين نيز لذتی ست و راهی, اما مسلما راه من نيست.
اين نوشته ربط مستقيم به شعر نيلوفرانه دارد.

Wednesday, September 06, 2006



چاره ای نيست پدر
بايد بپذيرم
كه من فقيرترين حجم اين بغضم
... انگشتانم
سوزنهايی شكسته اند
كه آرزوهام را
بر سوراخهای قلبم
وصله می كنند
بايد بپذيرم كه عقده هام را
هرچقدر هم
كه در حزن رگهام
پنهان كنم
ترك خواهند خورد
فواره های خونی
انفجار رگهای منند.

بايد بپذيرم كه من هميشه
موی بلند نداشته ام را
از پشت بام شعر
بر زمين كوچه آويخته ام
تا وقاحت دزدی گرسنه را
بالا كشد.
پدر
ديگر صبر و طاقتم نمانده
يا از همين در
همين در كه آستانه اش
به درازای عمر تاريخ
اين پا و آن پا كرده است
پا می گذاری
بر ولوله ی اسفندهای انتظارم
يا اين باد
در انكار همه ی درهای زخمی زيستنم
مرا از ريشه خواهد كند.

*** *** ***

سه شعر از "لنگستن هیوز" كه تبعيض نژادی و فقر و آرزوهايی كه به عنوان يك انسان از بديهی ترين آرزوهای بشری ست را به سادگي نشان داده است را در سايت پيشرو بخوانيد.
اتوبوسي كه قرن به قرن؛هزاره به هزاره؛مرز به مرز تبعيض قائل می شود،
می خواهم همراه با او فرياد بزنم:
توی این چرخ‌وفلك
آخرش
جای جیم كرو كجاس؟
آی آقا!
منم می‌خوام سوارشم