شعری كه خيلی دوستش دارم از دوست صميمي،گرامي و نازنينم مانا آقايی.
گاو آهن
تو معشوق وحشى گندمزارى
يك گاوآهن متمدن
كه به رختخواب من يورش مىآورى
و محصول رسيدهی پستانهايم را
لگدكوب مىكنى
مىخندى و باد
اتمهاى پراكندهی موهايت را
شخم مىزند
با چنگالهايش
مىوزى
و خوابهايم خيس مىشود!
انگار دريا در بزاق توست
كه روحم ترك برمىدارد
بىآبيارى بوسههايت
مىخواهم ساقهاى باشم بلند
و لاى دندانهايت گير كنم
دهان باز كن!
تو چرم تازيانهاى
كه گارى فصلها را به جلو مىبرد
مىخواهم نامت را
همچون يوغى بر گردنم بيندازم
قلبم از تو سيراب نمىشود
در قحطسال كلمه
و خشكى فريادها.
برگرفته از ايران امروز
*** *** ***
شعر عاشقانه از ماناي عزيز را در اين صفحه می توانيد بخوانيد.
*** *** ***
زندگی خودنوشت مانا آقایی در كارگزاران.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home