Wednesday, August 30, 2006


"هشدار"

خوب گوش كن!!!
گل نيستم كه آبياريم كنی!
پيچك نيستم كه ديوارم شوی!!
و نه محبوب شب كه نفس كشی مرا!!!
خشم و وحشت خارپشتم
كه تنها
و تنها
يك قدم ديگر كه برداری
آنقدر نيزه پرتاب می كنم
كه در سوزش هزار حفره ی زخمهات
تنها
تخت بيمارستان
تخت خوابت شود!!!

*** *** ***

"مادر"


مادري مي شوم
با دو سينه
يكی شير
و آن ديگری عسل
شير مي دهم
شيرين
كودكان سرزمينم را

چشم مي دوزم،چشم
در رطوبت شفاف چشم هاشان
پيش از آنكه طناب
گلوشان را تاب دهد
و گلوله
مغزهاشان را داغ
و ترياك
چشم هاشان را خواب.

آواز مي خوانم:
عاطفه!
_"معطرترين زيباي نارنج باغ"
برقص!
مادوری فيلم های حسرت و درد
فقر و خشونت
برقص!

در آغوش مي گيرم پسرانم را
كه از باغهاي سبز آغوش مرد
پنهانی ميوه می چينند.

كامهاتان نوش باد!

بوسه مي زنم به گلهای پينه ای
كه از گندم دستهای نان آوران كوچك
می شكفند

پيشانيم
ورقهای دفتر نداشته تان!

می خواهم طناب ها
تاب شوند برای بازی روياها

گورهاحوض شوند
براي چرخش فواره ها

انگشتانمان
ساقه های گندم
بر معصوميت دهان شكم های گرسنه

اكسيری نه
تا ماهيت فلز را به جاودانگی طلا بدل كند

زندگي آتشی شوم
كه جاودانگي گلوله ي مرگ را
پيش از شليك
ذوب كند

رطوبت عشقی كه طناب حماقت را
بی صدا بپوساند
و
زندگی را در ريشه ها آبياری كند
آبياری...



0 Comments:

Post a Comment

<< Home