پاپيروس

Friday, June 23, 2006


"سيگار"
من در اين لحظه يك شك بزرگم
به همه ی كلماتی كه اعتبار تاريخيشان
چون سختی اصالت سنگ و كوه
به تاراج تونلها رفته است
و در قطارهای سريع السير زيرزمينی
آدمهای فلزی
طبيعت سرد مدرنشان را
تبليغ می كنند.
نه تاريخ نه روزنامه
هر دو برهنه اند
و سلاخی ابهام
رسالت مقدسشان شده است.
...
نه غروب می كنی
نه طلوع می شوی
تنها به درازای قد يك سيگار مرغوب
از گوشه ی نيمه مردانه ي لبهاي يك فيلسوف
در گوشه ی كافه ای تاريك
تاريخ مصرفت به پايان می رسد.
او گمان می كند تو را سوزانده است
و دود تورا بلعيده است و انتهات را
به نشانه ی فرديت
در جای سيگاری جا گذاشته است
تو گمان می كنی فهميده شدی
و چيزی از خود را
برای حبس خاطره ی سوختن
نگاه داشته ای.
نامش چيست؟
خودارضايی مازوخيستی مدرن؟

Saturday, June 10, 2006


"راز"








"مكان"

مدتها پيش مجيد شفيعی در وبلاگ بهار خواب گزيده هايی از كتاب" مفهوم سكونت" را ارائه داده بود كه نگاه خود را با او در ميان گذاشتم :

اگر از مکان دریافتی فیزیکی داشته باشیم ممکن است صدها بار به آن بازگشت نماییم ولی هیچیک از بازگشتها تاثیر روانی وروحی یکسانی بر جای نخواهند گذاشت"
از کتاب ِ مفهوم ِ سکونت: نوشته کریستیان نوربری شولتز
با ترجمه : محمود امیر یار احمدی
برگرفته از وبلاگ مجيد شفيعي


يكي از دلايل را می دانم كه تغيير ماست.ماييم كه تغيير می كنيم اگر چه اندك و هر بار با چشمانی تازه، وام گرفته از همان لحظه يا دورهای دور يا هر چيز ممكن ديگر؛به آن مكان چشم می دوزيم يكی ديگر شايد حضور انرژی های گوناگونی ست كه در آن مكان انباشته است و اينبار با بار قبل متفاوت است.انرژی هايی رقيق و شفاف يا سنگين.ديگر، زوايای گوناگون آن مكان است كه هر بار از گوشه ای ،انحنايی،دريچه ای با ما ارتباط می گيرد يا ما با آن.حالات گوناگونی كه در هر بار ما را در بر گرفته نيز موثرند چون حزن،شعف،جسم، جسم عاشقانه،جان و...
همراهانمان هم از عواملی ديگرند،چقدر نقاط مشترك در رسوخ كردن در روح و جسم آن مكان داشته باشيم آنچه كه در محدوده ی تجربه ی من است (در بازديد از مكانهاي تازه يا آثار باستاني)و اكنون به خاطر می آورم به اين عوامل بستگی دارد و اين گونه است كه مكان رازی می شود كه در لحظه هايی توان گشايشش را داريم.دلبری كه كرشمه می كند و تنها چشمان عاشق آن را در می یابد.فكر می كنم مكان را نيز زبانی ست و گوشی و چشمی.كلمه های كوير متفاوتند از كلمات دريا و هر دو از جنگل و كوه.كلمات يك اتاق چهارگو‌ش با سقفی كوتاه حرفی ديگر دارند با اتاقی با سقفی بلند.محيط های دوار با سقف های گنبدی حالتی ديگر در ما بوجود می آورند تا سقف هايی سه گوش و نوك تيز.كافی ست تعمق كنيم،بشنويمشان و ببينيم كدام ما را طلب می كنند و ما كدام را .بناهای گوناگون با رنگهايی كه در بردارند،خاكی يا رنگين كمان تر از رنگهای رنگين كمان،فيروزه ای يا سرخ،سبز يا سفيد،خاكستري يا سياه و صدها گونه ی ديگر احساسهای گوناگون را در ما بر می انگيزند.انگار هر كدامشان نتی از ساز درونمان را مي نوازند،كافیست گوش بسپاريم تا دست هايی كه در پس هزار سال،كمتر يا بيشتر؛هستی اش را با بنا تقسيم كرده؛بنوازدمان.يا چون نقاشان چينی آنقدر درون خويش را صيقل دهيم تا تنها عكس نقاشی ها و بنا در درونمان تاب خورد.با هرچيز در اين هستی توان گفتگوست،معاشقه و هزاران چيز ديگر كه بدترين آن جنگ است. يكی از بی نظيرترين خاطراتی كه دارم از گنبد قابوس در حوالی گرگان است.اگر درست گفته باشند بلندترين گنبد روی زمين است.وقتی در مركز دايره روی زمين می ايستی و به سقف چشم می دوزی،چيزی شبيه چشم عقاب می بينی و صدا چنان با اين مكان، زيبا می آميزد و معاشقه می كند؛چنان می رقصد و اوج می گيرد و فرود می آيد و در هر فراز و فرودی طنين های گوناگون به هم بوسه می زنند كه ديگر آرام آرام هيچ چيز نيستی،هيچ جز صدا...تنها صدا كه اوج می گيری و،بالا،بالا،بالا تا نهايت اين گنبد.دوار و عمود و هر آن كس كه می شنود ديگر هيچ چيز نيست،هيچ ؛جز گوش؛تنها گوش...
كم می شود تجربه ی چنين سبكبالی و وقتي شد تنها خاطره اش قادر است روحی دوباره در كالبدی نيمه مرده بدمد،اغراق نمی كنم...
سكوي دايره شكل ديگری در بيرون اين معماری در فاصله ی چند متری ست كه چنان از پيچيدگی های رياضی بر خوردار است تا گونه اي در مقابل درب اين گنبد قرار گيرد،كه در محيط كاملا باز صدا برای خود فرد و اطرافيان نزديك او ،اكو به گوش برسد.می توان آهنين رفت و هيچ چيز نشنيد و نديد و تنها از نظر كمی به تعداد مكانهای بازديد شده افزود،می توان گونه ای ديگر نيز بود،آيا ما انتخاب می كنيم؟ نمی دانم
.
*** *** ***

از داشته هايی كه به انسان حس امنيت می دهد مسلما مالكيت بر زمين يا مكانی برای زندگی ست.انگار ريشه می بندی در زمين و با لذت و آسودگی خاطر به جوانه و شكوفه دادنهات مي انديشی.يكی از دغدغه های زيستنت را پشت سر می گذاری اما اينكه اين مكان برای زندگيت چقدر پاسخگوی نيازهای درونی توست،كمتر كسی ست كه به آن توجه داشته باشد.يونگ روانكاو سوئيسی از استثنا افرادی بود كه عميقا به اين بخش پرداخت به گونه ای كه منزل مسكونی او به گفته ی خودش برای نسل هاي گوناگون اجداديش نيز مكان آسايش بود.يعنی بخشی از خانه ی وی ارتباط مستقيم با ناخود آگاه جمعی او داشت.از برق و تلفن و تكنولوژی عصر او خبری نبود.او باور داشت انسان و روان او بسيار قديمی تر از آنست كه خود می پندارد .
باور دارم پرداختن به لايه های درونی ما كه با قدمت ناخودآگاهمان چه جمعي و چه فردي ارتباطی تنگاتنگ دارد نحوه ي زيستن امروزمان را با تعمق بيشتری رقم خواهد زد.


ريشه در باد
قاصدك




و عمق و ظرافت نگاه شاهرخ كه زيباست و ستودنی:

"انتظار"

همیشه در گوشه انتظارت
روزنی گشوده می ماند
تازگیها
با روزنه ها
پنجره ای ساخته ام.

شعری از شاهرخ رئيسي پائیز ۷۷ اصفهان