پاپيروس

Tuesday, April 25, 2006

تغيير كرده ام بی گمان بسيار؛ اما هنوز احساس اين غزل و دستان و انگشتهايی كه نامرئی دف می زند و ولوله اي كه در موسيقی اين غزل جاری ست را دوست دارم
چه بسا مخاطب شعرهاي امروز من با شعرهاي گذشته ام ارتباط نگيرد همانگونه كه خود تا حدود زيادی با تصاوير آن فاصله گرفته ام،اما چيزی ست كه هست برايش زحمت كشيده ام ،لباسی ست از جان و دل و احساس آن روزهام كه شايد در قامت لحظه های كسی توان نشستن داشته باشد.
با تشكر فراوان از آقای ابراهيم هرندی كه تشويقهای صميمانه اش به نوشتن ترغيبم می كند،اكنون از گذشته وام می گيرم و فردا شايد از خود لحظه ها
*** ***
در زندگی بوده است لحظه هايی،روزهايی،ماههايی و حتی شايد سالهايی كه در فوران احساسی ناب
غرق بوده ايم.آتشفشانی كه در خويش جوشيده ايم اما جز دامنه های شعر و گوشهای دوست و تن و جان خويش كس ديگر نسوخته است.مخاطب اين غزل نيز،كسی ست كه جز لحظه هايی كه چشم در جايی ديگر داشتم،جسارت نگريستنم را نداشت و لحظه هايی كه زير بار‌ش نگاهش ذوب می شدم؛جسارت نگريستنش را نداشتم.كسی كه تنها شنيده بودم ،"درست يا نادرست ،نمی دانم" كه در خانقاه رفت و آمدی دارد.همان شد كه به شوق شناختنش از دری ديگر ،گروهی از دراويش را و خانقاههاشان را از نزديك هر چند بسيار بسيار اندك،زيستم و ديدم كه نه!من از اين جنس نيستم...
هر چه بود عشقی بود كه بی آنكه بر گوشهاش جاری شود به مرگ نشست و تولدش را در اين غزل زيست

"دف"

گر تو به آهنگ دفی مويت پريشان می شود
اين دل اگر دف باشد آيا باز افشان می شود؟

بر اين دف دل می خورد،انگشت عشق و آرزو
آنگه تمام هستی ام ،يكباره رقصان می شود

هرگز ندانستی كه من،كشكول دل گم كرده ام
هرجا كه بينم روی تو،آن جا نمايان می شود

گر كوه برفی خسته ام،از داغ دل هويی بزن
تا بهمنی را بنگری ،در خويش ويران می شود

گر تو به شمشير خطا بر قلب قلب من زنی"١"
سرتاسر ويرانه ام، شام غريبان می شود

ای پير دريای جنون ، در خانقاه عاشقی
بنگر مريدی تشنه لب،بی آب مهمان ميشود

ای نازنين آواره ام در كوچه های چشم تو
اينك دل بی شرم من اينگونه عريان میشود

آيا مشرف گشته ام در حلقه ی چشمان تو؟
آيا برايم خرقه ی قلبت نمايان می شود؟

بنگر دوباره بر رخم با بهت با شوريدگی
اين درد ناآرام من،اينگونه درمان ميشود

اين دختر مرثيه گو در مسجد شوريدگان
در خانقاه چشم تو عمری غزلخوان میشود

زمستان ٧٣
تهران

"١"گر تو به شمشير خطا بر فرق قلب من زني

*** ***
و اين مثنوی به زبان محاوره كه از تصاوير باورهای فرهنگی مردم استفاده كردم اما اگر باور امروز را ،آن روزها داشتم تصاويری چون مهريه و جهيزيه را به گونه ای منتقدانه در شعر استفاده می كردم.

" ترمه ی عشق"
يه شبی توی چشات جوهر نفرت می پاشم
می نويسم كه می خوام بعد اينا تنها باشم
می زنم سيلی غمزه روی صورت نگات
اگه بشنوم دلت داد می زنه خودم فدات
يه عالم آجر واژه با ملاتی از كلك؟
به خدا ور می داره خونه ی اينجوری ترك
چي بگم شازده ی باور زن حرفات نمی شه
الكی عشوه مياد و يهويی جيغ می كشه
می دونی نقدی می خواد باور من مهريشو
يه عالم سكه ی يك رنگی اونم زر همشو
توی صندوق جهيزش داره اون ترمه ی عشق
گل يك رنگيه نقشش ولی با سرمه ی عشق!
الهی ور بپره پير صدای الكيت
نباشه حاجی دروغ حرفای راس راسكيت
نمی دونم،نمی دونم،نمی دونم چی می گم
آخه ور اومده سقف خونه ی تنگ رگم
تو بگو اون دله يا دروازه يا حرمسرا؟
شايدم ديريه كه جا داره واسه دخترا
نمی خوام ديگه برقصم توی بندر چشات
نمی خوام ديگه بلرزه مث من تن نگات
می كنم پاره پوره دفتر قلبت را يه روز
می زنم آتيش و وا می ستم و می گم كه بسوز
يه شبی توی چشات جوهر نفرت می پاشم
می نويسم كه می خوام بعد اينا تنها باشم
می زنم سيلی غمزه روی صورت نگات
اگه بشنوم دلت داد می زنه خودم فدات

زمستان ٧٤
تهران
شعرهای ديگری از من را می توانيد در اين سايت ها دنبال كنيد

"ماه-مگ"

ترجمه ی (سسيلياليند) در "ماه _مگ"

سايت چشمان بيدار - مهستی شاهرخی

شعر " غول"در( كتاب شعر) روشنك بيگناه

"زندانی " در سايت رواق رضا شهرستانی و مانا آقايي

كدام باور؟ در طومار" ليلا فرجامی"

_حسن بصیریH. Bassiri

مانيها (شعر دوم در مانيها را با كمی تغيير شايد در آينده ارائه دادم،انتشار آن بدون ويرايش است و به دلم نمی نشيند)

Thursday, April 20, 2006

"كرشمه"

بزن كه می زنی آهسته زخمه بر تاری
بزن كه خوشتر از اين "دل" نديده آزاری


بدون شور نشستن ميان آغوشت
منم سه تار شكسته به كنج ديواری


من و سياهی گيسو،تو و شراره ي چنگ
من و شكوه شكفتن به خواب و بيداري


نوازش ار چه ز چشم نگاه عاشق توست
منم كه اين همه نغمه كنم ز تو جاری؟


كرشمه ناز خيال دلي كه تب دارد
به وقت حس حضور نگاه تبداری


قسم به پيچ و خم تن،قسم به دستانت
به هم تنيده تن اين ،نه و تن آری


چگونه می كنی از سر برون تو آن چشمی؟
كه بسته ناز نگاهش به مهره ی ماری

تويي كه می زنی آهسته زخمه بر تاری
بزن كه خوشتر از اين "دل" نديده آزاری




با ملودی وبلاگ اميرحسين سام نوشته شد در تاريخ چهارشنبه، 11 آبان، 1384،شما هم می توانيد از طريق اين بداهه نوازي كه جانم را به بازی گرفت و می گيرد,اين غزل را بخوانيد و از اين دريچه ی زيبا با زيبايی هايی از جنس ديگر بياميزيد.لطفا روی اين "كلمه" كليك كنيد.

اين ملودی بر اساس دو نوازی پيانو و سه‌تار در(بيات اصفهان) ساخته شده.
سينا جهان آبادی :پيانو
امير حسين سام :سه‌تار
با الهام از پاره‌ای ملودی‌های
تصنيف زرد، سرخ،‌ارغوانی

برای آن كه وزن غزل و نحوه ی خواندن آن مشخص شود می توانيد با صداي سه تار امير حسين سام گوشه ی كرشمه در بيات ترك ،چفتش نماييد.


زيبايی و عمق در كرشمه نه از مستوری ست و نه عريانی،آنچه سحرآگينش می كند،نيمه مستوری ست.راز است و نياز.شرقی ست از آن جهت كه طلعت اشراق در خود نهفته دارد.وعده ي طلوعی در پيچ و تاب لحظه های سحر در يلدايی ترين شب،يلدايی ترين! به خيال آميخته ست از آن جهت كه با حسی درونی آميخته ست و در خويش حسش می كنی،حقيقتش می پنداری.دور است و محال!پس فرصتی از لحظه های بودنت را به شدن وام می دهد.

بيتی هست در اين مورد ،بسيار زيبا و بسيار دوستش می دارم متاسفانه نام شاعر را فراموش كرده ام تنها بايد با تامل خواند و حسش كرد


ز سر تا قدمش هر كجا كه می نگرم
كرشمه دامن دل می كشد كه جا اينجاست

** ** ** **
از دوستاني كه در اين وبلاگ تا به حال مطالب تكراری خوانده اند صميمانه عذر می خواهم
***************************

***************************
داستانی از منظر حسینی در ماه _مگ

Tuesday, April 11, 2006

"صلح"

صفحاتي از كتاب حاجی آقا نوشته ی صادق هدايت مرا به ياد اين روزها انداخت،گفتم با شما
قسمت كنم. خود قضاوت كنيد

"آب دهانش را فرو داد:(ديروز يك مسافر از سلماس آمده بود،نقل می كرد كه دو هفته پيش هواپيماهای آلمانی آمده بودند روی شهر.بعد مردم ديدند از توی هواپيما قوطی های بالدار مياد به طرف خانه شان.اول ترسيدند كه مبادا بم باشه.
همين كه درش را واز كردند فكرش را بكنيد مثلا چی تو آن بوده؟ قوطی های سيرابی و جگرك بسيار ممتاز كه توی دهن آب می شده.نه از اين سيرابيهای اينجا،اما همه شسته و تميز.روی قوطی نوشته بود:
(( پاينده ايران! چو ايران نباشه تن من مباد! اين هديه ی ناقابل را به ايرانيهای عزيزم تقديم می كنم.)) امضاء :هيتلر.
من قوطيش را ديدم. خوب هيتلر از آن علاقه ای كه به ايران داره،می خواد دشمنهای ما را بيرون كنه،روسها جلوی هديه ی آلمانها را گرفتند.اما به شما قول می دم،تا يكی دو هفته ی ديگر يك نفر روسی برای نمونه زنده نيست.اين هم نتيجه ی رژيم بلشويك! اوخ اوخ... غصه نخوريد،من از منابع موثقه خبر دارم،همين روزها آلمانهای خودمان وارد تهران می شند.من يه گاو دادم پروار بكنند كه جلوی پای هيتلر قربانی بكنم.خوب عجالتا بايد كج دار و مريز كرد...اوخ...اوخ.

"ص ٦٩ از كتاب حاجي آقا از صادق هدايت"

"حاجي: پس پريشب در انجمن ارواحيون ايران بودم،روح حاضر می كردند.روح مرحوم حاجی ميرزا آقاسی حاضر شد.اون كه دروغ نمی گه.پرسيدم:جنگ را كی می بره؟ جواب داد باد به بيدق هيتلر می وزد!ببينيد چه جمله ی قشنگی! خوب او هم سياستمدار و هم اديب بزرگی بوده..من می ترسم زير عمل برم و آلمانهای خودمان را توی تهران نبينم!.."
مزلقاني:_انشاءالله با هم گل نثار قدوم هيتلر خواهيم كرد.

"ص ٧٩ همان كتاب"
*** *** *** ***

جنگ بعدی ايران؟ تحليلی از شهلا شرف

*** *** *** ***
تصنيف شبنورد مشهور به «شب است و چهره ميهن سياهه» با آهنگسازى محمدرضا لطفى و آواز محمدرضا شجريان براساس شعرى از اصلان اصلانيان كه در سوگ استاد نجات اللهى سروده شده است را گوش مي كنم
دچار احساسی متناقض می شوم.از يك سو لذت از تاثيری كه اين موسيقی و صدا بر ديگری می گذارد و از سوی ديگر انديشه و كلامی كه برای مبارزه و دميدن در شيپورصبح روشنايی خنجر و تفنگ را وام می گيرد.تصنيفی كه زن در آن هيچ نقشی ندارد تنها نامرئي در زايشگاهها مردانی به دنيا عرضه مي كند تا در پادگانها تربيت شوند و برای دنيايی بهتر بجنگند و تاسف بر زنانی كه خواهان دزديدن اين گوی سبقتند.بعيد می دانم رشد تفكر عمومی فراتر از زمان شكل بگيرد اما امروز چه؟ آيا نبايد كلام،موسيقی و هر انديشه ای كه بوی خشونت می دهد را زير سوال بريم تا در چرخه ای دوباره تكرارش نكنيم؟ به نظر من با همه ی زيبايی هايی كه اين تصنيف و امثال آن دارند برای پاس داشتن زندگي نامناسبند زيرا خشونت و خون را با خون پايان كه نيست هيچ!!! بلكه آغازی ست برای چرخه ای دوباره...

لازم به ذكر است اين انتقاد از علاقه ای كه به آقای شجريان و هنر او دارم كم نمی كند چه بسا بعيد می دانم امروز هم به تفكر اين تصنيف در بخشهای گرفتن انتقام باور داشته باشند اما از آنجا كه در اينطرف و آنطرف وبلاگستان لينك و تاييد تفكر اين تصنيف را در حال انتشار می بينم،سكوت را جايز نمی دانم.اين انتقاد به بخشی از نوع تفكر اين تصنيف است كه خشونت را برای رهايی تاييد می كند وگرنه شهامت شكستن سكوت برای افشای تاريكی آرمانی ست كه خود هنوز به خوبی ياد نگرفته ام و از ايده آلهايی ست كه نه رهايم می كند و نه شهامت پرداختن كامل به او را داشته ام و بحثی جدا می طلبد...شجريانی كه همه می شناسيم توامانی از لايه های گوناگون زيستن است در صدا و هنر عميقی كه ارائه داده است و می دهد،در فرصتی ديگر به بخش كوچكی كه از نگاهی كاملا متفاوت به او نگريسته ام خواهم پرداخت.

*** *** *** ***

رومن رولان شهروند جهان ، صلح واقعی را در آغوش بی تشويش آرامش می جست چرا که صلح نبودن جنگ نيست.(سعید کمالی دهقان ) برگرفته از جن و پری.

Sunday, April 02, 2006

"بذر"

.تنها گلهای پلاستيكی خاطره ی دفن خويش را در اعماق خاك حمل نمی كنند

.پشت هر تولد، رازی از خواب و بيداری مرگ نهفته است