پاپيروس

Friday, February 01, 2008



بهترين هديه ای كه در سال ٢٠٠٨ گرفتم وبلاگ سندروس است كه نيلوفر يار نازنين ديرينه ام، يار سالهای دانشگاه و شبهای شعر تهران هديه ام داده است.
گويا پاپيروس و سندروس قبلی ام ويروسی ست و امكان باز شدن صفحه را با مشكل همراه می سازد.

از اين پس نوشتن را در اين سندروس ادامه خواهم داد.

Tuesday, January 15, 2008




از "ژاله تا ژاژ" توسط انتشارات آلفابت ماكسيما در استكهلم
منتشر شد


ژاله دگر ديسی كوله بار نيست كه بر شانه های ژاژ سنگينی كند
هستی آسمانی درونی شده است در جستجوی ريشه ها
شكوه تلخ تنهايی ست در تنهايی بزرگ بيابان

به مرضی، مهديس، مامان،بابا
به مانا آقايی خواهر معنوی شعرهام
به نيلوفر درخشان روييده از تاريكی روياهام
و فروغ عباديان و مهربانيش

Sunday, July 22, 2007

سندروس

سلام دوستان کوتاه مدتيست که در وبلاگ سندروس به جاي پاپيروس مي نويسم سندروس نام سنگي ست بياباني که از آب و ماسه و باد و گرماي آفتاب تشكيل شده
و از آنجا که شکل اين سنگ مانند گل رز اما به رنگ ماسه است نامه رز بيابان يا سندروس گرفته اين سنگ از ميان موج موج ماسه هاي بيابان به سطح بيروني آن مي غلطد ظريف است و مملو از لايه هاي تو در تو; بوي مهر مي دهد در بيابانهاي تونس يافت مي شود و گروهي تشعشعات عشق از آن مي گيرند يا آنچه در سينه دارند را به آن نسبت مي دهند. اين سنگ در يک مغازه ي سنگ فروشي, در كوچه پس کوچه هاي قديمي شهر استکهلم چشمم را گرفت احساس کردم مي تواند ادامه ي از ژاله تا ژاژ باشد نامي که بيشتر از 10 سال بر ذهنم سنگيني مي كند ژاژ گليست بياباني, سپيد رنگ و تلخ آنقدر که حتي شتران نيز پس از نشخوار باز مي گردانندش.
از آنجا که شعر برگرفته از هستي شاعر است و ارتباطي ميان سندروس و هستي خود يافتم وبلاگ شعرم را به اين نام برگزيدم.

Monday, April 16, 2007



قطره اي آب چکيد
زن ديوانه شد:
_چرا نمي توانم شنا کنم چرا ؟
شعله ي شمع در اتاق تاريک
تصوير نهنگي را از زن
به ديوار رنگ مي زد
کسي مي گفت:
_شنا نياموخته اي!
آن ديگري
التهاب وسوسه ي دريا را
با وحشت مي خشکاند
زن به تصوير مي نگرسيت و
با مداد چشم , دورتادور آن را خط مي کشيد
مي خواست ميان خطوط چشم
با سايه ي محدب ماهي
وجوه اشتراک را اندازه زند
خوب به نظر مي رسيد
گويي هلال بود و گوشه نداشت
مي توانست از هم بگسلد و يک خط رها باشد
تنها يک خط رها
قطره بخار شده بود و شمع
آخرين نفس را هم سوزانده بود
سايه و تاريکي در هم موج مي زدند و زن
عصيان فرو خورده اش را آه مي کشيد
پيش از اين فکر کرده بود
خطوط تنگ اين لباس زيبا
نفسم را شماره مي زند
و بخيه هاش درست از روي قلبم
به روي پارچه مي رود
زن دوست داشت,دل بسته بود
به همين خطوط که تنگ مي شد و تنگ تر
و او بزرگ مي شد و بزرگ تر
مي خواست بگويد:
_خداحافظ وابستگي هاي کوچک و معيوب
که هميشه ترديد يک اماي قديمي را
در نيمه ي باز در رها مي کنيد

__اينبار انگار دلبستگيها و هراسهام را
با همين چمدان جا خواهم گذاشت
و کفشهام کافي ست
تا مساحت باز و گنگ کوچه را حدس زند

صداي پايي در خيابان پيچيده بود...
صداي پاي زن بود شايد

* * * *
قلبش گواهي مي داد:
( در خيابان هيچ چيز به زندگي اميدوارم نمي کند) *1*

صداي پايي در خيابان پيچيده بود...
صداي پاي زن بود شايد

* * * *


چهارشنبه، 19 بهمن، 1384

*1* گوشه اي از شعر تولد مانا آقايي

Saturday, March 24, 2007


...
به خمخانه ي وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
از آن مي که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان تر از دل کند

رضی الدین ارتیمانی


به عشق:


سهم لبهاي من از طلوع نام تو
بيابان
موسايي مگر؟
که درياي گلگون سينه ات
دو بازوي باز از هم شکافته ست
که حسرت غرق شدن را
به ابهام جاودانگي
وعده مي دهد
در تور سيناي سينه هام
پرتو آتشي ست
که تو را
در عبور از خويش مي شکفد
و خاکهايي
که از شوق لمس انگشتانت
کتيبه مي شوند
در لابلاي تفت حجم دانه دانه ي سکوت
ده فرمان را
بر نافرماني خطوط تسليم من
بنويس.

**** *** ***

ويديو کليپي بسيار زيبا از اجراهاي دريا دادور

Tuesday, March 20, 2007



نوروز بر همه ي دوستان مبارک باد!





"پيوند"


جزيره ها غرق مي شوند

بي رويش دستاني براي پيوستن

جزيره؟!


نيستم, مرامم نيست.


_نبوغ غلطان قطره ها

نتهاي جاري
در جايگاه پر شکوه خويش
خواه در گهواره ي صدف
خواه در بلوغ دريا
...

مرا دريابيد!

_جمعيت موجهاي بي قرار
که ماه جزر و مدتان را رهبري مي کند
و موسيقي تان صلابت زندگي ست


اين جنازه هاي غرق شده ي منفرد
تعفن سرگردانشان را

به ساحل تحميل مي کنند.


۲۷ ژانويه

استکهلم

فريبا

Sunday, November 26, 2006


كاریكاتور

بشتابيد،بشتابيد كه آلت جنسيتان پست مدرن باشد و سنتی نه!
اگر در اين شتاب پايتان روی پوست موز رفت و با مغز سقوط كرديد و مغزتان تكه تكه شد چه باك كه يك مغز تكه تكه ی پست مدرن به مراتب بهتر از مجموعه ی يكپارچه ی سنتی درون جمجمه است.
و اما نشانه های چند حالتی آلت مردانه ی پست مدرن:

١_يكپارچه نيست بلكه تكه تكه است؛تسبيحی ست كه گاه به سبك ليبرتين از هم می پاشد و لذت پرستان می توانند هر تكه اش را سيزيف وار تا قله كشانده و درست در آخرين لحظه ی فتح قله،قل خورده و يك سراشيبی جانانه را به نشانه ی خنده بر پوچی هر چه بازی ست؛قهقهه زنند.

٢_درست همان شلاق مورد نظر نيچه است كه در مقابل زن هرگز نبايد فراموش شود بلكه بايد تا امكانش هست بر زنانگی ها بکوبد تا آداب اسبی رام و ناآرام را در بازی قدرت آموزش تن دادن به بردگی تا رسيدن به رتبه ی سروری طی كند اما هرگز و هرگز فراموش نشود كه در اين بازی قدرت هميشه اين مرد است كه سرور است و برتر است و نه هرگز بلانسبت خرتر (باور كنيد بی ادب نيستم اما برای تابوشكنی و ساختار شكنی لازم است گاهي).

٣_اين آلت آنقدر بزرگ است كه مرزهای غرب و شرق را به هم پيوند می زند و برخلاف سوپرمنها و چلمنها كه هميشه در عوالم هپروت بالا به سر می برند؛بتمنی ست عظيم الجثه ،كاملا روی زمين دراز كشيده آنقدر كه سر و دست و پا و مخصوصا قلب دارنده ی آن در زير اين غول حيرت انگيز پَستِ مدرن كه نه پُست مدرن،تنها دكمه های كوچك كنترل از راه دوری ست كه در لحظه های ضروری روشن و خاموش می شود.

٤_ورود چشمان آقايان در اين قسمت اكيدا ممنوع كه توصيه ای ست به خانمهای قدرت طلب:
گور پدر هر چه دل كه يافت می نشود؛خنده...
حراج چند عشوه ی اسكارلت اوهارايی در ميدان بازار واژن هندوانه فروشها؛بخر به شرط چاقو،كافی ست تا در جذبه ی مغناطيسی پيش آمده و رقابت غول و غولكهای منورالفكر؛به يكی آب دهی و آن ديگری تشنگی و گاهی نشئگی اما هرگز نتمرگ! تا بی آنكه ظاهرا آب از آب تكان بخورد ثابت كنی چه كسی بَرده است و چه كس سرور.
باور كنيد چنان باری به مقصد برسد كه باربر گمان كند به به! عجب سروری بوده ام! عجب!!!

٥_اين آلت پست مدرن شقه شقه شده,رقاصك تكثير شده ی قطب نمايی ست كه قبله ی آمال را در يك چشم به هم زدن از كعبه به بيت المقدس و سپس دور دنيا تغيير می دهد.
از دست ندهيد رقص نماز بندرالرپ باله ی آيروبيك نسب عشق را...