Saturday, May 13, 2006


پدر

پدر!
اشكی شدم
فرو چكيده از چشم های تو
شور
بگذار ميان همين سطرها
دو نيمه شوم
نيمی پيوسته به اقيانوس وهم
نيمی غلطيده در
ملتهب ترين دامان سپيد پليسه ی دريا
بزرگترين توپ مرواريد جهان شوم كه چه؟
صدف شوم كه چه؟
مرواريد بزايم كه چه؟
وقتی صياد اتاق ندارد
مرا
با يك ماهی معامله می كند!
ماه شوم
گرد و درخشان
بدرخشم
از لابلای رقص آتشی
كه در شب ساحل افروخته ای
...
*
بگذار برای يكبار هم كه شده لابلای همين شعر
دردی نباشد تا اعترافش كنی
اعتراضش كنم
دردی نباشد كه پنهانش كنم
فريادش كنی.
پدر!
مهربان ترين مرد
خسته ترين!
هيچگاه نفهميدم مادرت بوده ام
يا دخترت
وقتی به درازای يك عمر
همسرت را گم كرده اي
*
مهر آغشته با درد
چشم های توست
مثل خورشيد كه می سوزد و
برای گرم شدن
شنل خيس ابر را دور خود می پيچد
اينگونه است كه در ستايش چشم هات
برای بوسه زدن
به صدف دستهات
اشكی می شوم
فرو چكيده از چشم های تو
شور
نشد اين شعر هم بشود
بدون درد...
پدر!
چه می كند اين درد
با غرور...
** *** **** *****
صفحه ای در وبلاگستان كه بسيار دوستش می دارم.
مونا (مهدی خلجي)

2 Comments:

Blogger Mr.Eruni said...

salam!

bloget kheili romantice!

ye juri shudam!hehe

7:06 PM  
Blogger Fariba Shadkohan said...

salam...

12:48 PM  

Post a Comment

<< Home