Friday, March 31, 2006

از چه بینواست سرزمینم!؟

کجاست سرزمینم
از چه جداست
شاید
الهه رنگهای دروغین
بر بستر زنگ زده باورم
اینجاست
که در سکه ای
خلاصه اش کردم
تا پسرم
شاید هم زنم
نانی بخرد
آری
از چه بینوا ست سرزمینم؟

H. Bassiri

** ** **
این نوشته از روی یک نوار که توسط کارلوس اورنیز از مراسم عزاداری پابلو نرودا ضبط شده تهیه گردیده. متن را ریکاردو گری بی نوشته است.
ادامه اش را اينجا بخوانيد.

"من بارها زاده شده ام.از ریشه ها.از ستاره های مغلوب........."و تمام جمعیت بقیه ی شعر را فریاد مکنند. دوباره تهدید آغاز می شود...."از ابدیتی که با دستهایم آفریدم....." جمعیت بخش هایی از شعر بلند و معروف نرودا را می خواند ..
...........................
............................
...........................

من بدرود می گویم.بر میگردم.

به خانه ام .در رویایم

.
به پاتاگونیا باز می گردم.جاییکه
باد طویله را می تکاند
و اقیانوس یخ می پراکند


من چیزی بیش از یک شاعر نیستم
و همه ی شما را دوست دارم

پرسه می زنم در دنیایی که دوست دارم.
در کشور من معدنچیان و سربازان به قضات دستور میدهند.
من اما حتا ریشه ها را در کشور سردو کوچکم دوست دارم.
آنجاست که من خواهم مرد
اگر هزار بار دیگر متولد شوم
آنجاست که متولد خواهم شد.
نزدیک کاج های بلند
بادهای طوفانی جنوب
رنکهای تازه ی خریده شده
بگذار کسی به من نیندیشد.
بگذار ما به تمام جهان بیندیشیم
و مشت هایت را با عشق بر میز بکوب
من دوباره خون نمی خواهم
که با آن نان ودانه ام و موسیقی ام را خیس کنم
.

کاش آنها با من می آمدند
معدنچیا ن ودخترک
آن وکیل.خیاط.عروسک ساز
که با هم به سینما برویم و خارج شویم.
که قرمز ترین شراب را بنوشیم
من نمی آیم که همه چیز را حل کنم
آمده ام که آواز بخوانم
آمده ام که تو با من بخوانی
.

ترجمه:مهناز بديهيان

2 Comments:

Blogger Fariba Shadkohan said...

سلام آقای بصيری.تشكر از.از اين زاويه هم امتحان خواهم كرد.

1:07 AM  
Blogger Fariba Shadkohan said...

مي دونم كه منع شده آقاي بصيري اما اونقدر از اين منع عجيب خواهيم گفت و حقمون را خواهيم خواست تا "منع" تسليم ما بشه تا ما تسليم "منع.

1:16 AM  

Post a Comment

<< Home